منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

بـا تـوگـويـم ميهنــم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم آسمـانـت را پُـلِ پـروازِ سُنبـل مـی کنـم در سـرِ پيـری جـوان مـی گـردمـی همچـون بهـار کـوچـه بـاغـت را پـر از آواز بلبـل مـی کنـم جـاودانـه ميهنـم اين بـار هـم مـی سـازمـت چون درفـش کـاويـان هر جای می افرازمت همچـو رستـم می کَـنم ديـو پليـدی را ز جـای چـون فـريـدون شـوکـت ديـريـنه می پـردازمت با تـو مـام ميهنـم ديـرينه پيمـان می کنـم گـر که ايـرانـم نبـاشـد، تـرک ايـن جـان می کنم همچـو آرش بر پَـرِ البـرز جـان بـر کَـف بـه پـای کوهسـاران را پُـر از آواز ايــران می کنم بـا تـو گـويـم ميهنـم اين بـار هـم گـل می کنم با تـو گـويـم ميهنم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم
جستجو
مطالب پيشين
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
ایران جاویدان

ساخت اولین سد جهان توسط کوروش

  بیاد داشته باشیم که کوروش  پانصد سال قبل از میلاد مسیح  سدی در سغد و خوارزم احداث کرد که بیابانگردان سرکشانرا رام و به پیشه کشاورزی سوق داد  استادان ایرانی با پشتوانه سالها کارکشتگی ملت ایران زمین و مایه گرفته از تمدن آبی پیشدادیان به یاری کوروش آمدند و رود فرات را منحرف کردند تا وی از بستر خشک شده فرات وارد بابل شود با انداختن آب گیندس ( دیالمه ) به سیصد  وشصت جوی  و احداث اولین سد کارون بروی  گرند که سد اهوازش خواندند بدین اندازه از کارنیاکان مان را آگاهی می دهد که بگوییم .

ادامه در ادامه مطلب

 

در درازای تاریخ حبانمان ؛ زیر ساخت زندگیمان آنچنان با سد و آب و آبیاری و قنات پیوند خورده و هویت یافته  که بایسته و شایسته است با شناسه تمدن  آبی ایرانیان ارزیابی نمود . بجاست  به پاس و ارج آنانی که در دشتهای  خشک و کوههای  تفدیده میهنمان بر فراز آشیانه چکه های آب ،  تند آبه هارا مهار کرده و با کوله باری از تعهد و پایمردی چرخ آبه هارا به حرکت در می آورند ، اولین منشور آزادی بشر –  پندار گران کوروش — بنیانگزار تمدن آبی ایران تقدیم حضور گردد و بیابانگردانمان کشاورز شوند .



سازندگان پاسارگاد

سازندگان پاسارگاد

سازندگان پاسارگاد

از گواهی‌هایی که مورخان یونانی و رومی بر جای گذارده‌اند، مشخص است که

( پاسارگاد را بیشتر ساخته و پرداخته کورش بزرگ ) میدانسته‌اند. این نظریه به چند دلیل دیگر استوارتر می‌شود.

اول؛ آرامگاه کورش بزرگ که ساخته خود او بود، چنان ارتباطی از نظر طراحی نقشه و کاربرد نماپردازی در میان باغ بزرگ پاسارگاد با کاخ‌های دروازه، اختصاصی و بار نشان می‌دهد که مشخص می‌شود طراح همه یکی بوده و آن کاخ‌ها هم نتیجه سلیقه کورش بزرگ بوده‌اند. دوم کتیبه سه زبانه عیلامی, پارسی باستان و اکدی بر روی جرزها و درگاه‌های آن سه کاخ بیانگر آن است که آن‌ها با کورش ارتباط داشته‌اند.

ادامه در ادامه نوشتار

 

سوم، نوع معماری و به خصوص شیوه‌ی سنگ‌تراشی و بست‌های پاسارگادی قدمتی هر چند کوتاه بر معماری تخت جمشیدی را که از آغاز دوره داریوش بزرگ شروع شد، نشان می‌دهد و مخصوصا در نقوش، که از سنت‌های ملل مختلف گرفته شده‌اند، ولی هنوز به طور ثابت ریخت ایرانی نگرفته‌اند (آن چنان که در تخت جمشید می‌یابیم) حالتی آزمایشی و اولیه به خوبی نمایان است و آثار سنگ تراشان لودیه‌ای و ایونیه‌ای به ویژه در نوع تراش سنگ‌ها و ابزار و آلات سنگ‌تراشی و “نشانه‌های سنگ‌تراشان” پیداست.

بنابراین شکی نمی‌توان کرد که بناهای پاسارگاد با کورش بزرگ آغاز شده‌اند و ارتباطی با کورش جوان ندارند (آن طور که فرانتس هاینریش وایسباخ تصور میکرد).



گزنوفون

گزنوفون

 

گزنوفون: «پژوهش کردیم تا بدانیم کوروش از چه نوع آموزش و پرورشی بهره جسته است که توانسته این گونه در فرمانروایی بر انسان‌ها سرآمد همگان باشد.»

گزنوفون در سال ۴۴۵ پیش از میلاد در دهکده‌ی کوچکی در نزدیکی آتن چشم به جهان گشود و نزد سقراط آموزش دید.

در جوانی از مزدوران سپاه کوروش کوچک شد تا وی را در جنگ با برادرش اردشیر درازدست یاری رساند. جنگ میان دو برادر با کشته شدن کوروش کوچک به پایان رسید و گزنوفون و دیگر مزدوران یونانی آواره شدند. گزنوفون گزارش این جنگ و بازگشت مزدوران یونانی به سرزمین خودشان را در کتاب بازگشت ده هزار نفر به شیوایی آورده است. رهاورد دیگر گزنوفون از سفرش به شرق جهان باستان، آشنایی با شیوه‌ی فرمانروایی کوروش بزرگ، بنیان‌گذار شاهنشاهی هخامنشیان، بود که به صورت کتاب کوروش‌نامه به یادگار مانده است.

ادامه در ادامه نوشتار

 


هنگامی که گزنوفون به میهن خود بازگشت، سقراط جام شوکران را نوشیده بود و هرج و مرج بر آتن سایه افکنده بود. بیم آن می‌رفت که جنگ‌های داخلی نیز میان شهرهای یونانی درگیرد. هر یک از اندیشمندان یونانی در پی راهکاری برای بهبود زندگی مردم بودند. افلاطون شهری آرمانی را معرفی کرد که در آن‌جا به کسی ستم نمی‌شود، زیرا اندیشمندان پاک‌نهاد به اداره‌ی شهر می‌پردازند. ارسطو گفت اگر فرمانروایان با علم سیاست آشنا باشند و کشور را بر پایه‌ی منطق اداره کنند، می‌توانند چنان شهری را پدید آورند. گزنوفون با نگارش کتاب کوروش‌نامه می‌خواست به مردم آتن بگوید چنین فرمانروایی در جهان وجود داشته است و آن‌ها باید بکوشند چنین انسانی پرورش دهند.

گزنوفون در مقدمه‌ی این کتاب می‌گوید که روزگاری گمان می‌‌‌کرد برای انسان بسیار آسان‌تر است که بر جانوران فرمانروایی داشته باشد تا بر انسان‌های دیگر. مگر نه این‌که گله‌ها به همان جایی می‌روند که شبانان راهنمایی‌شان می‌کنند و هرگز از راهنمایی فرمانروایان خود، یعنی شبانان، سرپیچی نمی‌کنند. گزنوفون می‌گوید: « اما هنگامی که دیدم چگونه کوروش‏، پادشاه ایران، بر شمار بسیاری از آدمیان حکومت کرد و شهرهای بسیار و قوم‌های گوناگون را به زیر فرمان خود درآورد، از عقیده‌ی نخست خود بازگشتم و ناچار به اعتراف شدم که نه تنها حکومت بر مردم کاری غیرممکن نیست، بلکه دشوار نیز نخواهد بود، مشروط بر این‌که حکومت‌کننده با تدبیر و با کیاست باشد. »

گزنوفون کوروش بزرگ را ندیده بود، زیرا سال‌ها از مرگ آن فرمانروای نیک‌نام می‌گذشت، اما وصف او را از مردمی که به روزگار کوروش زیسته بودند، شنیده بود. خودش می‌گوید: «در قلمرو کوروش ملت‌ها و قوم‌های بسیار همه طوق طاعتش را بر گردن نهادند و با آن‌که از یک‌دیگر روزها، بلکه ماه‌ها فاصله داشتند و گروهی هرگز او را به چشم خود ندیده بودند و برخی اطمینان داشتند که هرگز او را نخواهند دید، اما همگی یکدل و یک‌ جهت می‌‌کوشیدند در زیر رایت سلطنتش درآیند و فرمان‌هایش را تمکین کنند.» از این رو گزنوفون زندگی‌نامه‌ی کوروش را از تولد تا مرگ به صورت کتابی خواندنی نوشت تا مردم یونان با خواندنش از رفتار آن فرمانروای نیک‌کردار درس بگیرند.

یوزف ویسهوفر، تاریخ‌پژوه آلمانی، در کتاب ایران باستان اشاره می‌کند که کوروش بزرگ نه تنها در فنون جنگی و مهارت‌های سیاسی سرآمد بود، بلکه در دوستی، آزادی‌خواهی، نرمش و مدارا و مهربانی نسبت به دشمنان خود نیز بی‌همتا بود. او در کنار منابع دیگر، از کتاب کوروش‌نامه به عنوان یکی از منابع مناسب برای شناخت کوروش نام می‌برد و یادآور می‌شود که: «این کتاب تا قرن هیجدهم میلادی پرخواننده‌ترین کتاب همه‌ی اعصار بود و در ادبیات و هنر اروپا بیش از همه به توصیف گزنوفون از شاه ایران مراجعه و استناد می‌شد.»

بخش بزرگی از کتاب کوروش‌نامه به گزارش لشکرکشی‌های کوروش بزرگ، شیوه‌های جنگی وی و رفتارش با سپاهیان خود و قوم‌های شکست‌‌خورده اختصاص دارد. اما از آن‌جا که نویسنده‌ی این کتاب یکی از شاگردان سقراط بوده، جای‌جای آن را با آموزه‌های اخلاقی درآمیخته است. گزنوفون در این کتاب به معرفی فرمانروایی بزرگ پرداخته است که از یک سو از هوش بسیار برخوردار بود و از همه‌ی نبردها پیروز بیرون می‌آمد و از سوی دیگر، انسانی اخلا‌ق‌مدار بودکه نیکی به دیگران برایش از همه‌ی شادی‌های عالم لذت‌بخش‌تر بود. به راستی چنین کتابی نباید پرخواننده‌ترین کتاب همه‌ی اعصار باشد؟

برای آگاهی بیش‌تر:
۱ . گزنوفون. کورش‌نامه. ترجمه‌ی رضا مشایخی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶
۲ . ویسهوفر. یوزف.ایران باستان (از ۵۵۰ پیش از میلاد تا ۶۵۰ پس از میلاد) ترجمه‌ی مرتضی ثاقب‌فر. تهران: ققنوس، ۱۳۷۷

برگرفته شده از جزیره دانش




برچسب ها : گزنوفون و کورش بزرگ,

نگاره کورش بزرگ

نگاره کورش بزرگ

ویل دورانت – تاریخ تمدن ویل دورانت – مشرق زمین :


کورش از افرادی بوده که برای فرمانروایی آفریده شده بود . به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند . روش او در کشور گشایی حیرت انگیز بود . او با شکست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود. بهمین دلیل یونانیان که دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستهای بیشماری نوشته اند. او کرزوس را پس از شکست از سوختن در میان هیزمهای آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود. کورش سرداری بود که بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت .

آنچه به یقین میتوان گفت اینست که کوروش زیبا و خوش اندم بود؛ چه ایرانیان تا آخرین روزهای دوره ی هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه زیبایی می نگریسته اند

ادامه در ادامه نوشتار

 

(هرودوت نیز در مکتوبات خویش کوروش را بسیار زیبا و بی همتا توصیف می کند)، دیگر اینکه وی بنیانگزار سلسله ی هخامنشی است که نامدارترین دوره ی تاریخ ایران است. کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که بصورت ارتش شکست ناپذیری در آمد و بر ساردیس و بابل مسلط شد و فرمانروائی اقوام سامی را بر مغرب آسیا چنان پایان داد که تا هزار سال پس از آن دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند؛ تمام کشورهائی را که پیش از وی تحت تسلط آشور و بابل و لودیا و آسیای صغیر بود ضمیمه ی ایران ساخت و از مجموع آنها یک دولت شاهنشاهی ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی پیش از دولت روم قدیم و یکی از خوش ادوارترین دوره های تاریخی بشمار می رود.



منشور کورش بزرگ

منشور کورش بزرگ

 

بسیاری از ترجمه های ناقص و دارای عیب و اشکال منشور کوروش بزرگ که در فضای تارکده(اینترنت) و بسیاری از کتاب ها موجود هستند؛ در واقع فقط ترجمه ای فارسی از برگردان های انگلیسی یا فرانسوی نوشته های این استوانه می باشند که اشتباهات و معایب زیادی دارند.

اما فرهنگستان فارسی برآن شد تا نسخه ای دقیق و معتبر از ترجمه ی این فرمان را دراختیار همگان قرار دهد. این ترجمه ی مستقیم با کوشش پروفسور عبد المجید ارفعی و با همکاری پروفسور پاول ریچارد برگر گردآمده است.

ادامه در ادامه نوشتار

 

عبدالمجید ارفعی

عبدالمجید ارفعی

 

این منشور را می توان به دو بخش تقسیم کرد. بخش نخست احتمالاً سخن های یک فرد بابلی است که شرایط را توضیح می دهد و بخش دوم سخنان کوروش و یا گزارشی از سخنان کوروش بزرگ می باشد.

نکته نظر پارسیان دژ : آن شخص بابلی از بدکاری های مردوک می گوید

 

متن استوانه کوروش بزرگ

 

بخش نخست:

١. ………[بنا کرد] (؟)

 

٢. ……… گوشه ی جهان.

 

٣. ……… ناشایستی شگرف بر سروری[١] کشورش چیره شده بود[٢]

 

۴. ……… (فرمود تا به زور) باج گندم و دهش رمه بر آنان بنهند[٣]

 

۵. (پرستشگاهی) همانند اَسنگیل Esangila  بنا کرد … از برای او ur و دیگر جای های مقدس

 

۶. با آیین هایی نه در خور ایشان، آیین پیش کشی قربانی ای نهاد که (پیش از آن) نبود. هر روز به گونه ای گستاخانه و خوار کننده سخن می گفت، و نیز با بدکرداری از بهر خوار کردن (خدایان)[۴]

 

٧. بردن نذورات را (به پرستشگاه ها) برانداخت. [او (همچنین) در آیین ها (به گونه هایی ناروا) دست برد. اندوه و ناشادمانی] را به (= در) شهرهای مقدس بپیوست. او پرستش مردوک Marduk پادشاه خدایان را از دل خویش بشست.

 

٨. کسی که همواره به شهر وی (= شهر مردوک = بابل Bābilion) تباهکاری روا می داشت (و) هر روز [به آزردن (آن) سرزمین دست (می یازید)، مردمانش] را با یوغی بی آرام به نابودی می کشانید، همه ی آن ها را.

 

٩. از شکوه های ایشان انلیل Enlil خدایان (= سرور خدایان = مردوک) سخت به خشم آمد. [ جای های مقدس رها شدند و یادنمای (آن) پرستشگاه ها (= آثار) به فراموشی سپرده شد]. دیگر خدایان باشنده در میان ایشان (نیز) پرستشگاه های خویش را ترک کردند.

 

١٠. در (برابر) خشم وی (= مردوک) او (= نبونئید Nabūna’id) آنان (= پیکره های خدایان) را به بابل فرا برد. لیک مردوک، [آن بلند پایه که آهنگ جنگ کرده بود]، از بهر همه ی باشندگان روی زمین که جای های زندگیشان ویرانه گشته بود،

 

١١. و (از بهر) مردم سرزمین های سومر Šumer و اکد Akkadî که (بسان) [ کالبد ] مردگان (بیجان) گشته بودند، او (= مردوک) از روی اراده و خواست خویش روی به سوی آنان باز گردانید و بر آنان رحمت آورد و آنان را ببخشود.

 

١٢. (مردوک) در میان همه ی سرزمین ها، به جستجو و کاوش پرداخت، به جستن شاهی دادگر،[۵] آنگونه که خواسته ی وی (= مردوک) باشد، ‌شاهی که (برای در پذیرفتن او) دستان او به دست خویش گرفت.[۶]

 

١٣. او (= مردوک) کورش، پادشاه شهر انشان Anšan را به نام بخواند (برای آشکار کردن دعوت وی) و او را به نام بخواند (از بهر) پادشاهی بر همه ی جهان.

او (= مردوک) سرزمین گوتیان Qutî و تمامی سپاهیان مندَ Manda (= مادها)،[٧] را به فرمانبرداری از او (= کورش) واداشت.[٨] او (مردوک) -(واداشت تا)- مردم، سیاه سران،[٩] به دست کورش شکست داده شوند.

 

١۴. (در حالی که) او (= کورش) با راستی و داد پیوسته آنان را شبانی می کرد،‌ خدای بزرگ، نگاهبان مردم خویش، با شادی به کردارهای نیک و دل (پر از) داد او ( = کورش) نگریست.

 

١۵. (پس) او را فرمود که به سوی شهر وی، بابل، پیش رود. (مردوک) او (= کورش) را برانگیخت تا راه بابل را در سپرد (و خود) همانند دوست و همراهی در کنار وی همواره گام برداشت.

 

١۶. (در حالی که) سپاهیان بی شمار او[١٠] که همانند (قطره های) آب یک رود به شمارش درنمی آمدند،[١١] پوشیده در ساز و برگ جنگ،[١٢] در کنار وی گام برمی داشتند.

 

١٧. او (= مردوک) بی هیچ کارزاری وی (= کورش) را به شهر خویش، بابل، فرا برد. (مردوک) بابل را از هر بدبختی برهانید (و) نبونئید را -پادشاهی که وی (= مردوک) را پرستش نمی کرد- به دست او (= کورش) سپرد.[١٣]

 

١٨. همه ی مردم بابل،‌ همگی (مردم) سومر و اکد، (همه ی) شاهزادگان و فرمانروایان [١۴] به وی (= کورش) نماز بردند و بر دو پای او بوسه دادند (و) از پادشاهی اش شادمان گردیده، چهره ها درخشان کردند.

 

١٩. سروری که به یاری وی خدایان ِ(؟) در خطر مرگ (قرار گرفته) زندگی دوباره یافتند و از گزند و آسیب رها شدند، (و) همه ی خدایان (؟) به شادی او را همی ستودند و نامش را گرامی داشتند.

 

بخش دوم:

٢٠. من، کورش، پادشاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه ی جهان،

 

٢١. پسر کمبوجه، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نوه ی[١۵] کورش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان، نبیره ی چیش پیش، شاه بزرگ، شاه (شهر) انشان،

 

٢٢. از تخمه ی پادشاهی ای جاودانه، آن که پادشاهیش را خداوند[١۶] (= مردوک) و نبو Nabû دوست می دارند و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهانند.

آنگاه که من (= کورش)‌ آشتی خواهان به بابل اندر شدم،[١٧]

 

٢٣. با شادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک، سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام را که د[وستدار] بابل است به خواست خود به [خویشتن گروانید] (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم.[١٨]

 

٢۴. (و آنگاه که) سربازان بسیار[١٩] من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، من نگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.

 

٢۵. من (شهر) بابل و همه ی (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم. درماندگان باشنده در بابل را که (نبونئید) ایشان را به رغم خواست خدایان یوغی[٢٠] داده بود (؟) نه در خور ایشان،

 

٢۶. درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم.[٢١]

مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد و

 

٢٧. (آنگاه) مرا، کورش، پادشاهی که پرستنده ی وی است و کمبوجیه، فرزند ِزاده شده ی من و همگی سپاهیانم را

 

٢٨. با بزرگواری، افزونی داد و ما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد و والاترین پایه ی[٢٢] [خدائیش] را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همه ی شاهان بر اورنگ شاهی برنشسته

 

٢٩. و همگی (شاهان) جهان[٢٣] از زبرین دریا [دریای بالا] (= دریای مدیترانه) تا زیرین دریا [دریای پایین] (= دریای پارس)، (همه ی) باشندگان سرزمین های دور دست، همه ی شاهان آموری،[٢۴] باشندگان در چادرها همه ی آن ها

 

٣٠. باج و ساو بسیارشان[٢۵] را از بهر من(= کورش)؛ به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.

از … تا (شهر) آشور Aššur و شوش MŬŠ. ERIN = Šusan

 

٣١. آگاده Agade، سرزمین اشنونا Ešnunna، (شهر) زمین مه – تورنو Mê – Turnu، دیر Dēr تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه ی) شهرهای مقدس آن سوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود،[٢۶] (از نو باز ساختم).

 

٣٢. (و نیز پیکره ی) خدایانی را که در میانه ی آن شهرها (= جای ها) به جای های نخستین بازگردانیدم و (همه ی آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان) بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان را به جایگاه های خویش بازگردانیم.

 

٣٣. (و نیز پیکره ی) خدایان سومر و اکد را که نبونئید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (= مردوک) با بابل اندر آورده بود، به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشی

 

٣۴. در نیایشگاه هایشان بنشاندم -جای هایی که دل آن ها شاد گردد- باشد که خدایانی که من به جای های مقدس (نخستین شان) باز گردانیدم،

 

٣۵. هر روز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند[٢٧] و هماره در پایمردی من سخن ها گویند، با واژه هایی نیک خواهانه باشد که به مردوک، خدای من، گویند که «به کورش، پادشاهی که (با بیم) تو را پرستنده است و کمبوجیه پسرش،

 

٣۶. بی گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند … با روزهایی بی هیچ گسستگی.» همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه ی (مردم) سرزمین ها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم.

 

٣٧. یک ؟ غاز، دو اردک و ده قمری (فربه) بیش از (رسم ِمعمول ِدادن ِ) غازها، اردک ها و قمریان (معین کردم)

 

٣٨. بلند و بر آن ها بیفزودم. در استوار گردانیدن ب[نای ] باروی «ایمگور – انلیل Imgur – Enlil» باروی بزرگ شهر بابل کوشیدم[٢٨] و

٣٩.دیوار کناره ای (ساخته از) آجر را بر کنار خندق شهر که (یکی از) شاهان پیشین [ ساخته و (بنایش را) به انجام نرسانیده ] بود،

 

۴٠. [بدانسان که] بر پیرامون [شهر (به تمامی) برنیامده بود]،[٢٩] آنچه را که هیچ از یک شاهان پیشین (با وجود) افراد به بیگاری گرفته شده ی [ کشورش ] در بابل نساخته بودند،

 

۴١. [ ..... از قیر ] و آجر از نو بار دیگر بساختم و [ بنایشا]ن[٣٠] [را به انجام رسانیدم.]

 

۴٢. [دروازه های بزرگ وسیع مر آن ها را بنهادم ....... و درهایی از چوب سدر] با پوششی از مفرغ، با آستانه ها و پاشنه [هایی از مس ریخته شده ...... هر آن جایی که دروازه ها]یشان (یافت می شد)،

 

۴٣. [ استوار گردانیدم .........نشته ای لوحه ای (در بردارنده ی) نام آشور بانی پال Aššur - bāni - apli شاهی پیش [٣١] از من [ در میان آن (= بنا) بدید]م.

 

۴۴. ………

 

۴۵. ……… تا به روز جاودان.



هرچند یافتن دانش همه جانبه و بی نقص درباره شخصیتی مانند کوروش -آن هم پس از گذشت چند هزار سال- بسیار دشوار است؛ اما با خواندن و بررسی منابع، می توان نمایی از اندیشه و کردار این مرد تصور کرد.

با خود اندیشیدم که چه واژگانی برای شرح اندیشه کوروش می توان به کار برد؟! سرانجام پی بردم که نیازی نیست برای این کار خود را برنجانم چرا که چامه سرایان(شاعران) این سرزمین، با زیبا ترین گفتار این اندیشه را شرح داده اند.

اندیشه کورش بزرگ

اندیشه کورش بزرگ

ادامه در ادامه نوشتار

 

چنین می نماید که بسیاری از مردمان گیتی کوروش را می ستودند و به وی می بالیدند. او را فرستاده ای از جانب خدای خویش می دانستند چرا که کوروش همه آنها را با هر نژاد و زبانی ارج می نهاد و گویی همه ی مردم را یکسان می پنداشت.

سعدی خوش سخن چه زیبا این اندیشه را شرح داده است:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

شاعران معاصر (2) کورش بزرگ (4)

بردباری کوروش در برابر آیین های گوناگون هویدا بود. او پرستشگاه ها را از نو بازسازی کرد و همه باور ها را پاس می داشت.

گویی همانند رند خوش مسلک شیراز، اینچنین می اندیشید:

همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است، چه مسجد، چه کنشت

شاعران معاصر (2) کورش بزرگ (4)

بخشایش کوروش ستودنی است. به نگر(نظر) می آید وی بسیاری از دشمنان خویش – حتا(حتی) آنهایی که نخست خواستار یورش به سرزمینش بودند- را می بخشید و آنها را بزرگ می داشت.

او باور داشت که خداوند بزرگ راهی برای بازگشت آنها به نیکی گذاشته است و به این گفتار زیبا از مولانا باور داشت:

صد بار اگر توبه شکستی باز آی

کین درگه ما درگه نومیدی نیست

کورش بزرگ (3) شاعران معاصر (3)

شاید بتوان گفت کوروش بزرگ پیش از آنکه یک فرمانروای برجسته بوده باشد، یک اندیشمند و خردمند توانا بوده است.

هنگامی که به اندیشه ها، کردار و گفتار بزرگان این سرزمین نگاهی می اندازیم، پی می بریم که آنها آبشخور یکسان فرهنگی دارند. کسانی که با بازه زمانی نزدیک به هزار سال از یکدیگر می زیسته اند، گویی همانند یکدیگر می اندیشیدند. شگفت آور است!!

با سپاس از پردیس اهورا




برچسب ها : اندیشه کوروش بزرگ,

جام برنزی مربوط به هزارهٔ یکم پیش از میلاد یافت‌شده در حسنلو؛ موزه ملی ایران

جام برنزی مربوط به هزارهٔ یکم پیش از میلاد یافت‌شده در حسنلو؛ موزه ملی ایران

«حسنلو» نام تپه-کاوشگاهی چنددوره‌ای در آذربایجان در نزدیکی دریاچه‌ی ارومیه است

که هم با مسأله‌ی حضور هندوآریاییان در قلم‌رو Mitanni در پیوند است و هم با نمایش پیگرنگاری احتمالی هندواروپاییان آغازین. این جایگاه با عصر سفال‌های خاکستری ایران غربی، که یک افق سفالی متعلق به ۱۰۰۰ – ۱۵۰۰ پیش از میلاد است، مرتبط می‌باشد.

ادامه در ادامه نوشتار

 

 

همراه با پیدایش این افق سفالی، شکاف بزرگی در توالی فرهنگی این منطقه رخ می‌دهد که غالباً به تحرکات هندوآریایی‌ها یا ایرانی‌ها در جنوب دریای مازندران ارتباط داده می‌شود. این جایگاه اشیایی را به دست داده است که بُن‌مایه‌های هنری آن‌ها را می‌توان یا به بن‌مایه‌های متعلق به قبایل ایرانی‌زبان منطقه‌ی استپ ارتباط داد، مانند تصاویر افراد حمل کننده‌ی آینه‌، یا به بن‌مایه‌های اسطوره‌ای یافته شده در دین هندوایرانی.


برجسته‌ترین یافته‌های این جایگاه، جامی زرین است که از معبدی در حسنلو به دست آمده و متعلق به حدود ۱۰۰۰-۱۵۰۰ پ.م. است. در میان صحنه‌های ترسیم شده بر این جام، پهلوانی وجود دارد همراه با اژده‌هایی سه سر، و در صحنه‌ای دیگر، با پرنده‌ای شکاری. گ.ن. کورچُکین این صحنه‌ها را با یشت پنجم اوستا ارتباط داده است که در آن فریدون پهلوان (thraetaona) با اژی دهاک، اژده‌هایی سه سر، مقابله می‌کند و پس از آن به Paaurva یاری می‌کند تا در آسمان به سان پرنده‌ای شکاری پرواز کند.

نشان هلالی‌شکل، آغاز هزاره یکم پیش از میلاد در حسنلو؛ موزه ملی ایرانتپه

نشان هلالی‌شکل، آغاز هزاره یکم پیش از میلاد در حسنلو؛ موزه ملی ایرانتپه

بن‌مایه‌ی اژده‌های سه سر در اساطیر هندوآریایی نیز شناخته بوده است (که در آن تریته آپتیه، ویشوروپه‌ی اژده‌ها را می‌کشد)، و هم‌چنین در سنت‌های دیگر هندواروپایی نیز یافته می‌شود. این ظرف، که به طور فاخرانه‌ای تزیین شده، موضوع بررسی‌های بسیار دیگری نیز بوده است که در آن، پیوندهایی را با بن‌مایه‌های روایی و هنری آشوری، آناتولیایی و هوریانی جست‌وجو می‌کردند. اگر بن‌مایه‌های آثار یاد شده‌ی حسنلو در معنایی بسیط هندوایرانی هستند، پس با توجه به موقعیت معین شده‌ی این محل، پذیرفتنی‌تر است که حسنلو به عنوان جایگاه احتمالی هندوآریایی‌های مرتبط با تمدن Mitanni شناخته شود. حسنلو در حدود ۸۰۰ پ.م. و احتمالاً به دست اورارتویی‌ها ویران شد.

«مارلیک» یک گورستان ایرانی متعلق به اواسط هزاره‌ی دوم پیش از میلاد است و در نزدیکی دریای مازندران واقع است. این جایگاه قربانگاه‌هایی مربوط به مراسم تدفین، و ۵۵ گور واقع در حجره‌های سنگ پوش شده، همراه با دامنه‌ای گسترده از پیش‌کش‌های برنزی و زرین، شامل پیکره‌ها، ظروف، جنگ‌افزارها و یراق اسب را به دست داده است. بیش‌تر این اشیاء به عنوان آثار برجسته به دست آمده از بخش غربی خاور نزدیک شناخته می‌شوند.

سنگ لاجورد، هزاره ۱ (پیش از میلاد)، حسنلو، موزه ملی ایرانبه

سنگ لاجورد، هزاره ۱ (پیش از میلاد)، حسنلو، موزه ملی ایرانبه

 




برچسب ها : تمدن‌های حسنلو و مارلیک,

پارمیس

لشکر ایران آماده جنگ شده و سواران پا بر رکاب اسب ، کورش پادشاه ایران از نزدیکان خداحافظی کرده و قصد راهبری سپاه ایران را داشت یکی از نزدیکان خبر آورد همسر سربازی چهار فرزند بدنیا آورده…

برای دیدن ادامه این ماجرای جالب به ادامه نوشتار بروید

 

خداحافظی کرده و قصد راهبری سپاه ایران را داشت . یکی از نزدیکان خبر آورد همسر سربازی چهار فرزند بدنیا آورده ، فروانروای ایران خندید و گفت این خبر خوش پیش از حرکت سپاه ایران بسیار روحیه بخش و خوش یوملشکر ایران آماده جنگ شده و سواران پا بر رکاب اسب ، کورش پادشاه ایران از نزدیکان ن است . دستور داد پدر کودکان لباس رزم از تن بدر آورده به خانه اش برود پدر اشک ریزان خواهان همراهی فرمانروای ایران بود .

فرمانروا با خنده به او گفت نگهداری و پرورش آن چهار کودک از جنگ هم سخت تر است . می گویند وقتی سپاه پیروز ایران از جنگ باز گشت کورش تنها سوغاتی را که با خود به همراه آورده بود چهار لباس زیبا برای فرزندان آن سرباز بود . این داستان نشان می دهد کورش پادشاه ایران ، دلی سرشار از مهر در سینه داشت. ارد بزرگ فیلسوف کشورمان می گوید : فرمانروای مردمدار ، مهر خویش را از کسی دریغ نمی کند .

می گویند سالها بعد آن چهار کودک سربازان رشیدی شدند ، آنها نخستین سربازان سپاه ایران بودند که از دیوارهای آتن گذشته و وارد پایتخت یونان شدند . نکته جالب آن است که یکی از آن چهار کودک دختر بود و نامش پارمیس که از نام دختر ارشد کورش بزرگ اقتباس شده بود .




برچسب ها : پارمیس,

بانو ورتا فیلسوف بزرگ ایران

بانو ورتا فیلسوف بزرگ ایران

بانو ورتا ( ۴۱۴ تا ۳۱۴ پیش از میلاد ) فیلسوف و خردمند بزرگ تاریخ ایران درسال ۴۰۱ هنگامی که ۱۳ سال داشت به شاگردی آرشیت دانا ( نخستین فیلسوفی که در ایران باستان از او یاد شده است) در آمد در آن زمان آرشیت دانا ۷۵ ساله بود .

 

گفته می شود ورتا استعداد و حافظه بی نظیری داشت همه دانش های زمان خویش را به سرعت آموخت در ۱۵ سالگی تقریبا تمام علوم زمان خویش را می دانست  او عاشق اندیشه های استادش بود و تا پایان عمر ازدواج نکرد وقتی آرشیت دانا در ۱۴۶ سالگی درگذشت او ۸۶ سال سن داشت .

 

ادامه در ادامه نوشتار

 

ورتا فیلسوفی بزرگ بود مورخان شرق او را مرجع دانش جهان در زمان زندگی اش می دانستند از همه جای دنیا برای آموختن به سویش می آمدند دانش نامه او (( مادر )) نام دارد .

 

او را پس از آرشیت دانا از اولین نظریه پردازان دموکراسی می نامند . که در نهایت آن اندیشه ها توسط مهرداد یکم پادشاه اشکانی به شکل ایجاد مجلس مهستان بروز یافت . او در سپیده دم ۴ اکتبر ۳۱۴ پیش از میلاد در سالروز تولد خود در زادگاهش سرخس ، در سن ۱۰۰ سالگی توسط اسپیروپولوس جاسوس یونانی کشته شد .




برچسب ها : بانو ورتا فیلسوف بزرگ ایران,

در این زمان در پارسیان دژ به بررسی شخصیت بهمن جادویه می پردازیم

با استفاده از منابع مختلف ایرانی و تاریخ نگاران عربی

بهمن جادویه

بهمن جادویه

بهمن جادویه یا بهمن جادو یا بهمن جاذویه یا بهمن ذوالحاجب یا بهمن دراز ابرو یا بهمن مردانشاه در دههٔ ۶۳۰ میلادی در اواخر دوران ساسانی و در طی حملهٔ اعراب به ایران فرمانده سپاه ایران در منطقه سواد (عراق) بود. شهرت او بیشتر بخاطر فرماندهی در جنگ پل است. جنگ پل تنها جنگ در رشته جنگ‌های صدر اسلام مابین ایران و اعراب بود که به پیروزی ایرانیان منجر شد.(۱)

ادامه در ادامه نوشتار

 

پیروزی بهمن جادویه در جنگ پل

خالد بن ولید بین سال‌های ۶۳۲ تا ۶۳۳ میلادی در طی جنگ‌هایی توانست حیره پایتخت لخمی‌ها را تصرف کند. پس از تصرف حیره ابوبکر او را به شام روانه کرد و مثنی بن حارث شیبانی در عراق جایگزین او شد. با عزیمت خالد بیشتر شهرها و آبادی‌هایی که بتاراج عرب رفته بودند و یا تن به پرداخت جزیه و خراج داده بودند، باز از فرمان اعراب سر فرو پیچیدند. رستم فرخزاد که در این زمان کسب قدرت کرده بود، دهقانان سواد را به دفع اعراب واداشت و به هر آبادی کسی را فرستاد تا مردم را بر عرب بشوراند.[۲] در سال ۶۳۴ میلادی بهمن جاذویه توسط رستم فرخزاد از تیسفون به همراه سپاه و فیلان جنگی به سواد اعزام شد؛ از آن سوی ابوعبیدبن مسعود ثقفی نیز در کرانهٔ غربی فرات در جایی به نام مروحه لشکرگاه زد. در آن محل بر روی فرات پلی واقع بود ابوعبید با لشکر خویش از آن پل گذشت و در طی جنگی سخت ابوعبید با حدود چهار هزار نفر از لشکریانش در این جنگ که جنگ پل نامیده می‌شود، کشته شدند و گروه باقی‌مانده فرار کردند.[۳] همچنین مثنی بن حارث شیبانی در این جنگ زخمی شد و چندی بعد در اثر همین زخم فوت کرد. بهمن جادویه می خواست تا فراریان را دنبال کند لیکن خبر رسید که در تیسفون باز اختلاف پدید آمده است از این رو بهمن راه تیسفون را در پیش گرفت. طبق روایاتی پس از این شکست سنگین عمر بن خطاب تا یکسال دیگر نام عراق را نمی‌آورد.[۴]

کشته شدن بهمن در جنگ قادسیه

در سال ۶۳۷ میلادی میلادی در جنگ قادسیه به وقوع پیوست. در روز دوم لشکر امدادی اعراب که از شام رسیده‌بود، وارد میدان شد و نبردهای تن به تن بین پهلوانان دو سپاه صورت گرفت. هنگام مبارزه سه نفر از سرداران ایرانی که بهمن جادویه هم یکی از آنان بود، کشته‌شدند.[۵]

اشتباه و خلط در گزارش‌های مربوط به ذوالحاجب

برخی از مورخان نام او را مردانشاه و لقبش را ذوالحاجب آورده، و گفته‌اند: چون ابروان انبوهش را می‌بست تا بر چشمانش فرو نیفتند، به ذوالحاجب ملقب شد. اما این دلیل چندان قانع‌کننده نیست، زیرا ظاهراً در همان دوره کسان دیگری هم به ذوالحاجب و ذوالحاجبین نام بُردار بوده‌اند. نولدکه نوشته است که احتمالاً علت اینکه به چندین نفر لقب ذوالحاجب تعلق گرفته شاید به سبب مقام و عنوانی بوده‌است که در دستگاه ساسانیان داشته‌اند. نیز در اینکه مردانشاه و ذوالحاجب نام و لقب بهمن بوده است، با تکیه بر روایات مورخان مسلمان می‌توان تردید کرد، زیرا نه تنها طبری هیچ‌گاه او را مردانشاه نخوانده است، بلکه در برخی از گزارش‌ها مردانشاه و ذوالحاجب به مثابۀ دوتن اما معاصر و همراه هم، مطرح شده‌اند. در بعضی از روایت‌ها نیز مردانشاه را ذوالحاجب یا ذوالحاجبین، ولی او را غیر از بهمن جاویه دانسته‌اند. همچنین طبری در روایتی مربوط به جنگ نهاوند آورده است که چون ذوالحاجب کشته شد، بهمن جادویه جای او را گرفت. باید توجه داشت که در گزارش‌های مربوط به فرماندهان و سپاهیانی که لقب ذولحجاب داشته‌اند، خلط دیده می‌شود.[۶]




برچسب ها : بهمن جادویه,

شاهکار داریوش بزرگ-کانال سوئز

شاهکار داریوش بزرگ-کانال سوئز

از دوران فرمانروایی هخامنشیان بر مصر، آثار و یادمان‌های پرشماری برجای مانده است که بیشترین آنها از زمان داریوش یکم است. یکی از مهم‌ترین آثار بجای مانده از زمان داریوش در مصر، آبراهی است که رود نیل را به دریای سرخ پیوند می‌دهد. در طول مسیر این آبراه که در زمان فراعنه و داریوش برای اتصال دریای سرخ به رود نیل و دریای مدیترانه ایجاد شده است، دارای چهار بخش طبیعی و سه بخش مصنوعی است.

ادامه در ادامه نوشتار

 

بخش‌های طبیعی آبراه عبارتند از: ۱- دریاچه بزرگ تلخ، ۲- دریاچه تمساح، ۳- شاخابه‌ای از رود نیل، ۴- رود نیل. بخش‌های مصنوعی و حفاری شدهٔ آبراه عبارتند از: ۱- فاصله میان شهر سوئز تا دریاچه تلخ، ۲- فاصله میان دریاچه تلخ تا دریاچه تمساح، ۳- فاصله میان دریاچه تمساح تا شاخابه نیل که از وادی تومیلات می‌گذرد و به کنار شهر زقازیق می‌رسد. از اینجا به بعد کشتی‌ها از طریق شاخابه نیل به سوی رود نیل می‌رفته‌اند و سپس سوار بر نیل به شهرهای گوناگون عزیمت کرده و یا به دریای مدیترانه وارد می‌شده‌اند.، تاکنون پنج ستون سنگی یادمانی از این پادشاه شناسایی شده است.

 

شاهکار داریوش بزرگ-کانال سوئز

شاهکار داریوش بزرگ-کانال سوئز

داریوش پنج کتیبه بر روی سنگ گرانیت سرخ‌رنگ (سنگ سماق) در کنار این آبراه مهم نگاشته است که یادمانی از انجام این برنامه بزرگ و شگفت مهندسی و زمین‌پیمایی در عصر باستان است. سنگ‌ها بلندایی در حدود ۳ متر دارند و بومی استقرارگاه خود نیستند؛ بلکه از جای دیگری تهیه شده و پس از پایان سنگ‌تراشی در محل فعلی خود نصب گردیده‌اند. ظاهراً هر پنج نسخه رونوشتی از یکدیگر هستند و تفاوتی در مضمون با هم ندارند.

شاهکار داریوش بزرگ-کانال سوئز

شاهکار داریوش بزرگ-کانال سوئز

داریوش شاه پس از حفر کانال سوئز دستور داد تا به یادبود این کار سترگ و ماندنی لوح های سنگی بزرگی درکانال نصب کنند که در این کتیبه ها آمده است:
…خدای بزرگ است اهورامزدا که سرزمین را آفرید، که انسان را آفرید، که شادی رابرای انسان آفرید و داریوش را به شاهی برگزید. هم او که به داریوش پادشاهی بزرگ با مردان خوب و اسبان خوب عطا کرد. منم داریوش، شاه بزرگ، شاه تمام مردم، شاه سرزمین پهناور، پسر ویشتاسپ هخامنشی…

گوید داریوش شاه : من پارسی هستم، به همراهی پارسیان مصر را گشودم، امر کردم این کانال را حفر کنند…از رودی که در مصر جاریست آن را نیل می نامند تا دریایی که از پارس می آید (خلیج فارس) این کانال حفر شد چنان که فرمان داده بودم و کشتی ها بوسیله این راه آبی از مصر به سوی سرزمین پارس روان شدند، چنانکه اراده من بود…



 وی در سال ۵۲۷ میلادی امپراتور شده بود.

ژوستینیان در شکست سال ۵۴۰ میلادی از ارتش ایران، انتاکیه را از دست داد و در شکست سال ۵۴۵ مجبور شد که با پراخت ۵ هزار سکه طلا به ایران موافقت با ترک مخاصمه را به دست آورد. قبلا میان وی و ایران در سال ۵۳۲ میلادی یک پیمان صلح به نام «آشتی همیشگی» امضاء شده بود که ژوستینیان آن را نقض کرده بود.

از کارها ی بد ژوستینان، بستن آکادمی آتن بود که ده فرن عمر داشت. مدیر و شش پروفسور این آکادمی به ایران پناهنده شدند و خسروانوشیروان شاه وقت ایران کمک کرد تا در «حران» برای خود مدرسه مشابهی تاسیس کنند که تا عصر اسلامی به کار ادامه می داد.
ژوستینیان که برخی رویدادهای دوران حکومت اورا «پروکوپیوس» مورخ بر نگاشته است در زمان حکومت خود با همه گیری طاعون و نیز یک انقلاب از سوی مردم که به انقلاب «نیکا» شهرت یافته است رو به رو شد. او با پیروان آیین مانوی نیز در قلمرو خود درگیری داشت.




برچسب ها : ژوستینیان و شکست از ایران,

جنگ میان ایران و آتن

جنگ میان ایران و آتن

هنگام لشکرکشی داریوش به سرزمین سکاها در اروپا، هیستیایوس، فرمانروای میلتوس، به او یاری رساند. او از پل شناور دانوب که به فرمان داریوش ساخته شده بود، پاسبانی کرد. داریوش پس از بازگشت از سرزمین سکاها به سارد رفت و هیستاسیوس را به حضور خواست تا به او پاداش دهد. او از داریوش خواست سرزمین میرکینوس را به او بدهد تا در آن شهری بسازد. داریوش او را به آرزویش رساند و او ساخت شهر را آغاز کرد.

ادامه در ادامه نوشتار


اندکی بعد، مگابازوس نگرانی خود را از پیشرفت هیستیایوس آشکار کرد. او به داریوش نوشت که اگر هیستیایوس در آن سرزمین پُر درخت و سرشار از نقره، شهری بسازد و مزدوران یونانی را به خدمت بگیرد، ممکن است سر به شورش بگذارد. از این رو، داریوش از هیستیایوس خواست که به عنوان مشاور ارشد همراه او به شوش برود. او مگابازوس را نیز به شوش بُرد و اوتانس به جای او فرمانده سپاه آسیای صغیر شد.

در این هنگام اداره‌ی شهر سارد به آرتافرنه، برادر داریوش و اداره‌ی شهر میلتوس به آریستاگوراس، داماد و پسرعموی هیستیایوس سپرده شد. آریستاگوراس می‌خواست بر جزیره‌ی ناکسوس و دیگر جزیره‌های سیکلاد در دریای اژه دست یابد. از این رو، به نزد آرتافرنه رفت و به او گفت که دست یافتن به این جزیره‌های آباد بسیار آسان است. آرتافرنه با هماهنگی داریوش، سپاهی به فرماندهی مگاپات در اختیار او گذاشت.

لشکرکشی به ناکسوس با پیروزی همراه نبود، زیرا میان آریستاگوراس و مگاپات اختلاف اُفتاد. آریستاگوراس که هزینه‌ی بسیاری برای این لشکرکشی پرداخته بود و از بازخواست آرتافرنه می‌ترسید، تصمیم گرفت شورشی در ایونیا بر پا کند. او به اسپارت رفت و به کلئومِنِس گفت که پارس‌ها ثروت بسیار دارند و در نبرد به اندازه‌ی یونانی‌ها توانمند نیستند. با وجود این سخنان فریبنده، شاه اسپارت از او خواست هرچه زودتر از آن شهر برود.
سپس آریستاگوراس به آتن رفت و در مجمع عمومی آن شهر سخنرانی کرد. او باز هم از سُستی ایرانیان در نبرد و انبوهی دارایی‌های آنان گفت. همچنین گفت که مردم میلتوس، ریشه‌ی آتنی دارند و شایسته نیست که زیر فرمان بیگانگان باشند. سرانجام او توانست با وعده‌های بسیار، مردم آتن را با خود همراه کند. به نظر می‌رسد چنان‌که هردودوت می‌گوید: «فریب دادن جمع آسان‌تر از فریب دادن فرد است.»

دو عامل دیگر نیز در شورش ایونیا نقش داشتند. یکی، فرمانروای پیشین شهر آتن، هیپیاس بود که مردم او را از شهر بیرون کرده بودند و نزد آرتافرنه از آتنی‌ها بدگویی می‌کرد. او به آرتافرنه گفته بود اگر بار دیگر فرمانروای آتن شود، آن شهر را برای همیشه به زیر فرمان پارس‌ها خواهد بُرد. دیگری، هیستیایوس، پدر زن آریستاگوراس، بود که در شوش نزد داریوش به سر می‌بُرد. او با نوشتن نامه‌ای دامادش را به شورش تحریک کرد.
سرانجام آتنی‌ها بیست کشتی جنگی برای کمک به مردم ایونیا فرستادند. مردم اِرِتریا نیز همراهی کردند و پنج کشتی فرستادند. آن‌ها همراه با سپاه میلتوس به فرماندهی برادر آریستاگوراس به شهر سارد، تختگاه لیدیا، یورش بردند. آرتافرنه که در دژ شهر بود، در امان ماند اما برخی از کلبه‌های علفی و بام‌های گالی‌پوش در آتش سوختند. آتش به یکی از پرستشگاه‌های شهر نیز رسید و همین باعث خشم مردم لیدیا شد.

لیدیایی‌ها و پارسیان سارد به ضدحمله دست زدند و یورشگران را از شهر بیرون راندند. آتنی‌ها از پشتیبانی آریستاگوراس دست کشیدند و به شهر خود بازگشتند. با این همه، او به شورش جزیره‌ی قبرس و سرزمین‌های پیرامون آن کمک کرد. این شورش‌ها پس از یک سال به دست سپاه اعزامی داریوش فرونشانده شد. با نزدیک شدن سپاه داریوش به میلتوس، آریستاگوراس گریخت و در یکی از شهرهای تراکیه کشته شد.
پس از فرونشاندن شورش ایونیا، داریوش سپاهی را به فرماندهی داتیس و پسر آرتافرنه به سوی یونان فرستاد. این سپاه شهرهای ناکسوس و اِرِتریا را گشود و سپس به پیشنهاد هیپیاس، فرمانروای پیشین شهر آتن، با کشتی به دشت ماراتون در شمال شرقی آتن نزدیک شد. سپاه آتن و سپاه پارس در برابر هم صف‌آرایی کردند. سپاه پارس قلب سپاه آتن را در هم شکست اما به دلیل مقاومت آتنی‌ها، به درون کشتی‌ها عقب‌نشینی کرد و بازگشت.
هرودوت در یک‌جا می‌گوید که حدود نیمی از فرماندهان آتنی در ماراتون کشته شدند و «چه بسیار فرزندان دیگر آتن و از برجسته‌ترین آنان که در این جنگ کشته شدند». در جای دیگر می‌گوید که فقط ۱۹۲ نفر از آتنی‌ها و حدود ۶۴۰۰ تن از سپاه پارس‌ کشته شدند. به‌راستی چگونه ممکن است از سپاه بیست هزار نفری پارس بیش از یک سوم آن‌ها اما از سپاه ده هزار نفری آتن فقط ۱۹۲ نفر کشته شوند؟!

آریستاگوراس رفتاری شایسته‌ی تحسین نداشت، زیرا پس از آن که همه‌ی سرزمین ایونیا را دچار آشوب کرد و دست به عملیاتی بزرگ زد، همین که رویدادها به میل او پیش نرفت، درصدد فرار برآمد. تاریخ هرودوت، جلد پنجم




برچسب ها : جنگ میان ایران و آتن,

هیچکس به درستی از زمان تولید دقیق باتری ها آگاه نیست.اما بررسی های باستان شناسان نشان می دهد که اجداد ما ایرانیان حدود 2000 سال پیش یعنی در دوره حکومت اشکانیان وسیله ای در اختیار داشتند که از آن ها مانند باتری امروزی برق تهیه می کردند.
بنابر این ایرانیان نخستین مخترعان باتری بوده اند.



جهان در سیاهی فرو رفته بود               به بهبود گیتی امیدی نبود

نه شایسته بودی شهنشاه مرد            رسوم نیاکان فراموش کرد

بناکرد معبد به شلاق و زور                    نه چون ما برای خداوند نور

 پی کار ناخوب دیوان گرفت                    خلاف نیاکان به قربان گرفت

نکرده اراده به خوبی مهر                       در اویخت با خالق  این سپهر

در آواز مردم به جایی رسید                   که کس را نبودی به فردا، امید

به درگاه مردوک یزدان پاک                     نهادند بابل همه سر به خاک

شده روزمان بدتراز روزپیش                   ستمهای شاهست هر روز بیش

خداوند گیتی و هفت آسمان                    ز رحمت نظرکرد بر حالشان

برآن شد که مردی بس دادگر                 به شاهی گمارد در این بوم وبر

چنین خواست مردوک تا درجهان            به شاهی رسد کورش مهربان

سراسرزمینهای گوتی وماد                  به کوروش شه راست کردارداد

منم کوروش وپادشاه جهان                   به شاهی من شا دما ن مردمان

منم شاه گیتی شه داد گر                     نیاکان من شاه بود و پدر

روان شد سپاهم چو سیلاب ورود        به بابل که در رنج وآزار بود

براین بود مردوک پروردگار                   که پیروز گردم دراین کارزار

سرانجام بی جنگ و خون ریختن          به بابل درآمد ،سپاهی زمن

رها کردم این سرزمین را زمرگ          هم امید دادم همی ساز وبرگ

به بابل چو وارد شدم بی نبرد              سپاه من آزار مردم نکرد

اراده است اینگونه مردوک را               که دلهای بابل بخواهد مرا

مرا غم فزون آمد از رنجشان                ز شادی ندیدم در آنها نشان

نبونید را مردمان برده بود                      به مردم چو بیدادها کرده بود

من این برده داری برانداختم                به کار ستمدیده پرداختم

کسی را نباشد به کس برتری             برابر بود مسگرولشکری

پرستش به فرمانم آزاد شد                معابد دگر باره آباد شد

به دستور من صلح شد برقرار             که بیزار بودم من از کارزار

به گیتی هر آن کس نشیند به تخت      از او دارد این را نه از کار بخت

میان دو دریا در این سرزمین               خراجم دهد شاه و چادر نشین

ز نو ساختم شهر ویرانه را                   سپس خانه دادم به آواره ها

نبونید بس پیکر ایزدان                          به این شهر آورده از هر مکان

به جای خودش برده ام هر کدام          که دارند هر یک به جایی مقام

ز درگاه مردوک عمری دراز                    بخواهند این ایزدانم به راز

مرا در جهان هدیه آرامش است          به گیتی شکوفایی دانش است

غم مردمم رنج و شادی نکوست         مرا شادی مردمان آرزوست

چو روزی مرا عمر پایان رسید              زمانی که جانم ز تن پر کشید

نه تابوت باید مرا بر بدن                       نه با مومیایی کنیدم کفن

که هر  بند این پیکرم بعد از این           شود جزئی از خاک ایران زمین




برچسب ها : منشور کوروش کبیر به شعر,

موضوع :
کوروش کبیر ,  , 

کنون گویمت رویدادی دگر                زتاریخ دیرین این بوم و بر

چواسکندرآمد به ملک کیان              یکی گرد فرمانده قهرمان

به ایرانیان داد درس وطن                 در این ره گذشت از سروجان وتن

که فرزند نام آور میهن است            مر آن شیردل آریو برزن است

چو اسکندر آهنگ ایران نمود            همه آگهان را هراسان نمود

جهانگستری فکروسودای او            جهانگیری اندیشه و رای او

چو موج شتابنده میراند پیش           بشد کار دارا بسختی پریش

سرانجام دارا در آمد ز پا                 از این بار شد پشت ایران دوتا

بسی شهرها راسکندر گشود        بجز پارس چون راه دشوار بود

گذرگاه او تنگه ای بود تنگ            دو سویش همه صخره و کوه و سنگ

همه سنگها بود ره ناپذیر              همه صخره هایش کهنسال و پیر

در آن تنگه سردار ایران سپاه          بر اسکندر و لشکرش بست راه  

چو کوهی سر افراشت بر آسمان   که تا ره بود بسته بر دشمنان

پس از روزها پایداری و جنگ          پس از هفته ها کارزار و درنگ

سکندر نیارست از آن ره گذشت     به کارش فروماند و درمانده گشت

سر انجام فکری سکندر نمود         پی چاره تدبیر دیگر نمود

بگفتا به سردار ایران سپاه            که بگذر ز پیکار و بگشای راه

بخشم تو را بر همه مهتری           از این پس تو سردار اسکندری

ولی آریو برزن پاکدل                    پی پاس این خاک و این آب و گل

به اسکندر از خشم پاسخ نداد      چو کوهی فراروی او ایستاد

سرانجام  نابخرد گمرهی             به دشمن نشان داد دیگر رهی

چو اسکندر از تنگه آمد فراز           ز نو آریو برزن چاره ساز

گران پاتر از صخره های بلند          بپا ایستاد اندر آن تنگ بند

بدین گونه ره بر سکندر ببست      بر او آشکار و مسلم شکست

 بدانست جز مرگ در پیش نیست  وراتا عدم یک قدم بیش نیست

چو نزدیک شد لحظه واپسین        به میدان آورد گفت این چنین:

بدان ای سکندر پس از مرگ من    پس از از ریزش آخرین برگ من

توانی گشایی در پارس را            نهی بر سرت افسر پارس را

به تخت جم و کاخ شاهنشهان     قدم چون نهی با دگر همرهان

مبادا شوی غره از خویشتن         که ایران بسی پرورد همچو من

چو اسکندر این جانفشانی بدید    سرانگشت حیرت به دندان گزید

به آهستگی گفت با خویشتن      که اینست مفهوم عشق وطن

اگر چند آن آریا مرد گرد                پی پاس ایران زمین جان سپرد

ولی داد درسی به ایرانیان           که در راه ایران چه سهل است جان


استاد دکتر خسرو فرشید‌ورد متولد 1308 در ملایر بود و پس از اخذ مدرک دکترا در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد.‏‎ ‎‏ این استاد زبان و ادبیات فارسی نزدیک به 20 عنوان کتاب در زمان حیات خود چاپ و منتشر کرد که در سه حوزه قابل مطالعه است‏‎.

‎دکتر فرشید ورد به زبان و شعر فارسی عشق و غیرت فراوان داشت. این شعر قدیمی که از مشهورترین سروده‌های استاد نیز هست، به خوبی محبت خالصانه او به ایران و فرهنگ این سرزمین را نشان می‌دهد:

این خانه قشنگ است ولی خانة من نیست‎
‎‏این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست‎ ‎
‏آن کشور نو، آن وطـن دانش و صنعت‏‎
‎‏هرگز به دل انگیـزی ایران کهن نیست‎ ‎
‏در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان‏‎
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست‎ ‎
‏در دامن بحر خزر و ساحل گیلان‎
‎‏موجی است که در ساحل دریای عدن نیست‎ ‎
‏در پیکر گلهای دلاویز شمیران‎
‎‏عطری است که در نافة آهوی ختن نیست‎ ‎
‏ آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران‎
‎‏هرجا که روم هیچ کجا خانة من نیست‎ ‎
‏آوارگی وخانه به دوشی چه بلایی است‎
‎‏دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست‎ ‎
‏من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ‏‎
‎‏در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست‎ ‎
‏هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران‎
‎‏بی‌شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست‎ ‎
‏پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران‏‎
‎‏لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست‎ ‎
‏هر چند که سرسبز بوَد دامنة آلپ‏‎
‎‏چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست‎ ‎
‏این کوه بلند است ولی نیست دماوند‏‎
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست‎ ‎
‏این شهرعظیم است ولی شهرغریب است‏‎
‎‏این خانه قشنگ است ولی خانة من نیست‎

یادش گرامی باد



طوایف پارسی

در این قسمت درباره مردم و طوایف پارسی مطلبی را برای تان قرار داده ام و امیدوارم که از این مطلب استفاده کنید.

بنا به گفته هردوت پارسی ها به شش طایفه ده نشین و چهار طایفه چادر نشین تقسیم شده اند.  که شش طایفه ده نشین به کار کشاورزی مشغول بودند.و هردوت نام این طوایف را چنین بیان  می کند :

1- پاسارگاد (پازارگاد9

2- مارفین

3- ماسپین

4- پانتیل

5- دژوسیان(دروزین)

6- گرمانین

و چهار طایفه چادر نشین افراد بیابان گرد بودند که به کار چوپانی مشغول بودند و نام این طوایف به شرح زیر  می باشد:

1- داین

2- مارد (مرد)

3- دروپیک

4- ساگارتین (ساگارتی)

از تمام این طوایف سه طایفه اول یعنی پاسارگاد، مارفین و ماسپین ها از دیگران برتر و طئایف دیگر تابع آنها بودند.

هخامنشیان نیز کشاورز و از طایفه پاسارگاد بودند.( همان طور که قبلا گفته شد هخا ـ اولین رهبر این قوم ـ سرکرده پاسارگاد بوده است.)

لازم به ذکر است که در دوره هخامنشیان طبقه بزرگان از هفت خانواده پارسی درجه اول تشکیل می شده اند که مناصب لشکری و کشوری در دست آنان بوده است.

طبقه دیگر در دوره هخامنشی طبقه مغان یا روحانیون است که از طوایف  ششگانه ماد بودند. این طبقه در دوره هخامنشی اهمیت و اعتبار داشته و اجرا کننده مراسم مذهبی به شمار می رفتند.

در دوره هخامنشی امیران و بزرگان در دستگاه های اداری و مذهبی از اسیران جنگی به عنوان کارگر استفاده   می کردند. و آنان را مانیا می خواندند. هم چنین از وجود آنها در امور ساختمانی و کشاورزی و صنعت  بهره می بردند. و غالبا آن ها را در روستاها اسکان می دادند.

همان طور که قبلا گفته شد هخامنشیان بیشتر کشاورز بودند و در این دوره ماموران دولتی مخصوصی ناظر بر امور کشاورزی و متصدی دریافت مالیات بودند. پادشاهان هخامنشی به امر کشاورزی اهمیت می داده و به کسانی که زمین های بایر را تبدیل به اراضی زراعتی و پرداخت کرده یا به احداث قنات می پرداختند پاداش خوبی        می دادند.



این روزها در معماری و شهرسازی کوشش می‌شود که تا جای ممکن تمامی بناها و گذرها در امتداد محور شمالی- جنوبی و یا خاوری- باختری ساخته شود. اما در دوران باستان از چنین شیوه‌ نادرستی پیروی نمی‌شده است. یافته‌های کاوش‌های باستان‌شناختی نشان می‌دهد که نه تنها در بناهای بزرگ، بلکه حتی در معماری ساده و روستایی هزاران سال پیش، محور همگی بناها و گذرهای شهر و روستا با توجه به وضعیت اقلیمی و آب‌وهوایی منطقه و با در نظرداشت مقدار نور خورشید، سمت وزش باد و دیگر لازمه‌های اقلیمی طراحی و ساخته می‌شده‌اند.

از سوی دیگر، در کارکردهای آیینی برخی بناها، لازم بوده است تا بجز نمونه‌های بالا به ویژگی‌های نجومی و تقویمی بنا هم توجه شود و چنین است که در تمامی بناهای همگانی و آیینی دوران باستان از این نکته غفلت نشده و طراحی و ساخت آنها با در نظرداشت باورهای نجومی و کیهانی و نیز زمان برگزاری آیین‌ها انجام می‌شده است.

این سخن نادرست و سراسر اشتباه را همگان بارها شنیده‌اند که تخت‌جمشید بنایی برای برگزاری جشن نوروز بوده است. ادعایی که هیچگاه دلیل و مدرکی برای آن به دست نیامد و هیچگاه نیز گویندگان آن نیازی به ارائه سند یا شاهدی ملموس احساس نکردند. در این میان، شادروان استاد یحیی ذکاء (و سپس آقای دکتر علی حصوری) کوشیدند تا میان «سنگ‌ اندازه‌گیری» که در کف و میانه کاخ سه‌دری تخت‌جمشید قرار دارد، با رسیدن خورشید به نقطه اعتدال ارتباطی پیدا کنند و سپس اظهار داشتند که در بامداد روز نوروز، پرتوهای خورشید در امتداد درگاه کاخ ‌سه‌دری و سنگ اندازه‌گیری می‌تابد و این لحظه نشانه رسیدن خورشید به نقطه اعتدال است. (یحیی ذکاء، نوروز، 1358، ص 55؛ علی حصوری، مجله چیستا، سال چهارم، شماره 6، بهمن 1365، ص 465).

اما محاسبه‌ها و بررسی‌های میدانی این نگارنده نشان می‌دهد که نه تنها چنین واقعه‌ای در تخت‌جمشید رخ نمی‌دهد، بلکه پرتوهای خورشید بامدادی در نوروز که از درگاه کاخ سه‌دری وارد می‌شوند، حتی به این سنگ شاخص نزدیک هم نمی‌شوند و با آن فاصله‌ای بسیار دارند. به عبارت دیگر بین این سنگ و اعتدال بهاری ارتباطی وجود ندارد.

محور تخت‌جمشید و تمامی بناهای آن در امتداد شمال‌ غربی به جنوب شرقی واقع شده‌اند؛ بطوریکه از چهار جهت اصلی به اندازه 20 درجه غربی انحراف دارد. به این ترتیب هنگامی که خورشید در هنگام انقلاب تابستانی طلوع می‌کند، چند درجه نسبت به محور تخت‌جمشید انحراف شمالی دارد و کوه مشرف به تخت‌جمشید مانع دیدار پرتوهای آن می‌شود. اما پس از چند دقیقه که خورشید کوه را پشت سر می‌گذارد و از بالای آن طلوع می‌کند، در امتداد محور تخت‌جمشید واقع شده است. در واقع محور تخت‌جمشید در راستای انقلاب تابستانی و از سوی دیگر، عمود بر آن ساخته شده است.

در میانه همه کنگره‌های تخت‌جمشید، سازه‌ای وجود دارد که با آفتاب‌سنج‌های تقویم آفتابی نقش‌رستم (کعبه زرتشت) شباهت فراوانی دارند و شواهدی مبنی بر کارکرد تقویمی در آنها دیده می‌شود.  نمای این آفتاب‌سنج‌ها و کنگره‌های در برگیرنده آن، علیرغم تعداد بسیار فراوان، تنها در دو جهت ساخته شده‌اند: یا در امتداد پرتوهای خورشید بامدادی انقلاب تابستانی هستند و یا در تقاطع با آن. به این ترتیب، به هنگام انقلاب تابستانی یا آغاز تابستان، تمامی اضلاع آفتاب‌سنج‌هایی که نمای آنها در امتداد پرتوهای خورشید است، در معرض نور خورشید قرار می‌گیرند و هیچیک از اضلاع هفت‌گانه آن در سایه قرار نمی‌گیرد. اما از سوی دیگر، تمامی اضلاع آفتاب‌سنج‌هایی که نمای آنها در تقاطع با پرتوهای خورشید قرار دارند، در سایه کامل قرار می‌گیرند و نور خورشید به هیچیک از اضلاع هفت‌گانه آنها نمی‌تابد. این وضعیت در آفتاب‌سنج‌ها، فرا رسیدن فصل تابستان را نوید می‌دهند. اضلاع این آفتاب‌سنج‌ها توانایی اینرا هم دارند که هنگام‌های دیگری از سال همچو نوروز و میتراکانا/ مهرگان (اعتدال بهاری و پاییزی) و نیز انقلاب زمستانی یا شب چله/ یلدا را نشان دهند.

بجز این به نظر می‌آید که در ساخت دروازه ورودی تخت‌جمشید یا کاخ دروازه همه ملت‌ها (ویسَـه دَهیو) بیشتر از دیگر بناهای تخت‌جمشید به کارکردهای تقویمی توجه شده است. این بنا بگونه‌ای طراحی و ساخته شده که بجز آغاز تابستان، به هنگام اعتدالین و انقلاب زمستانی نیز پرتوهای خورشید بامدادی بگونه‌ای خاص به درون بنا بتابند. برای اینکار از روزنه‌های تشکیل شده در میان درگاه‌های شمال شرقی و جنوب شرقی بنا استفاده می‌شده است. دلیل اینکه دروازه همه ملت‌ها نسبت به دیگر بناهای تخت‌جمشید اختلاف محوری در حدود یک درجه دارد و نیز اندازه‌های درگاه‌های آن با یکدیگر متفاوت است، در همین ویژگی و کارآیی آن نهفته است. نظر فراموش  نشود.




برچسب ها : تخت‌جمشید و خصوصیات تقویمی و گاه سنجی ان,

-  ایــــــر ا  ن

كــشــورم   آئـیــنـه  لـطــف  خـــدا

مـشــرق  پــر  نـور  اِیـمـان  و  دعــا  

پـرچــم    ایــران  گـلسـتـان  امـیـد 

سـرخ   گـون و  سـبز فام و رو  سـپـیـد

عـشـق آمـد شـوقـهـا در جان شـکـفـت 

سـی بهار از گـلـشـن ایـمـان شـکـفـت 

بـی   امـان   یـاد    از   دلیــران  می کنـم 

جـان    فـدای     نـام   ایـران    می کنـم 



یا میدانید : اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و كشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را كورش كبیر در ایران پایه گذاری كرد آیا میدانید : اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و كشوری به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را كورش كبیر در ایران پایه گذاری كرد.

آیا میدانید : اولین مردمانی كه قاره آمریكا را كشف كردند ایراینان بودند و كریستف كلب و واسكودوگاما بر اثر خواندن كتابهای ایرانی كه در كتابخانه واتیكان بوده به فكر قاره پیمایی افتادند.

آیا میدانید : كورش پس از فتح بابل به معبد مردوك رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد كه بیش از 1000 متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری كرد.

آیا میدانید : كمبوجبه فرزند كورش بدلیل كشته شدن 12 ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با 250 هزار سرباز ایرانی در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از میلاد به مصر حمله كرد و كل مصر را تصرف كرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر كرد . اكنون در مصر یك نقاشی دیواری وجود دارد كه كمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نكرد و بی احترامی به آنان ننمود.

آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران كه در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار 520 قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر تهاد و برای همین مناسبت 2 نوع سكه طرح دار با نام داریك ( طلا ) و سیكو ( نقره ) را در اختیار مردم قرار داد كه بعدها رایج ترین پولهای جهان شد.

آیا میدانید : داریوش كبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت كاملا رایگان بنیان گذاشت كه به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند كه به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی كرد كه بعدها خط پهلوی نام گرفت . ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود می اندیشید).

آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان 518 - 519 قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی كرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با كمك چندین تن از معماران مصری بروی كاغد آورد.

آیا میدانید : داریوش بعد از تصرف بابل 25 هزار یهودی برده را كه در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد كرد.

آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ كورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث كرد كه از خراسان به مغرب چین میرفت كه بعدها جاده ابریشم نام گرفت.

آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش كبیر به صورت ماكت ساخته شد تا از بزرگترین كاخ آسیا شبیه سازی شده باشد كه فقط ماكت كاخ پرسپولیس 3 سال طول كشید و کل ساخت کاخ ?? سال به طول انجامید.

آیا میدانید : داریوش برای ساخت كاخ پرسپولیس كه نمایشگاه هنر آسیا بوده 25 هزار كارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به كار گماشته بود و به هر استادكار هر 5 روز یكبار یك سكه طلا ( داریك ) می داده و به هر خانواده از كارگران به غیر از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن - كره - عسل و پنیر میداده است و هر 10 روز یكبار استراحت داشتند.

آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت كاخ به كارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است كه به گفته مورخان گران ترین كاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است كه در همان زمان در مصر كارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد كه با شلاق نیز همراه بوده است.

آیا میدانید : تقویم كنونی ( ماه 30 روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج كرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیلی رسمی كه یكی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است.

آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری كرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع كنند.

آیا میدانید : در طول سلطنت داریوش كبیر 242 حكمران بر علیه او شورش كرده بودند و او پادشاهی بوده كه با 242 مورد شورش مقابله كرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه 10 میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت.

داریوش در سال 521 قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم



 

تاجگزاری نرسی

تاجگزاری نرسی




برچسب ها : عكس هاي ناب تاريخ ايران,

ز شوق کیست یارب اینچنین گمکرده راه آهو
که هر جا می‌رسد جای دگر دارد نگاه آهو
نگاهش محملِ کیفیتِ شام غریبان است
چه غم دارد خدایا در شبِ چشمِ سیاه آهو؟
همه سرمایه‌اش داغ است و سودش اشک تنهایی
چو شمعش نیست استعداد کسب مال و جاه، آهو
به چشم حلقۀ دام، اعتبارِ عذرِ غفلت را
ندارد جز نگاه بیگناه خود، گواه آهو
وگر عذرِ نگاهِ بی‌گناهش بی‌ثمر افتد
ندارد غیرِ لطفِ ضامن آهو، پناه آهو
که آن آیینهْ حضرت چونکه عرض جلوه می‌فرمود
هزار آهو پی‌اش می‌آمد از حسرت که آه، آه، او
به کهساری که مهتابِ خرامش سایه اندازد
شراری می‌شود هر سنگ و می‌افتد به راه، آهو
توانَد شب به شب از دور نور گنبدش بیند
نیابد گر چه روزی بار در آن بارگاه آهو
تواند شب به شب در دشت غربت صید عطرش را
به صد امید بنشیند به راهش تا پگاه آهو
نسیم نوبهار رحمت است و در قدمهایش
به زاری می‌گذارد سر به تقلیدِ گیاه آهو
از آن روزی که چشمانش ضمانت خواه چشمش شد
هزاران رود، خجلت بُرد و آمد عذرخواه، آهو
بنازم فرّ آن سلطان که چون در صید دل آید
برانگیزد هزاران دشت از گردِ سپاه آهو
در آن کشور که منشور عدالت گستر آمد او
نگردد ناامید آدم، نماند بی پناه آهو
چه نیکو فال من آمد، کز این سرگشتگی‌ها باز
به پابوس تو آمد شعرم این گمکرده راه آهو...



http://www.iranwrestling.ir/images//Content/Contents/PicService/779f8ee4-2d80-4c0c-8b75-6b29f17c0773/x350.jpg
رقابتهای كشتي آزاد قهرماني جهان- مجارستان گزارش تصويري-26

عرض تبريك و تهنيت به ملت شريف ايران اسلامي




دریافت کد رتبه جهانی سایت و وبلاگ